- ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۶:۱۲
- ۰ نظر
تو بگو دلتنگی !
من میگویم، بغضی جا خوش کرده در گلو،
بیاشتیاقی نسبت به همه چیز.
تو بگو غربت !
من میگویم، دور ماندن از قلب کسی که دوستش داری.
تو بگو آشوب !
من میگویم، زیستن در جایی میانِ مرگ و زندگی ...
#مونس_آهنگری
تو بگو دلتنگی !
من میگویم، بغضی جا خوش کرده در گلو،
بیاشتیاقی نسبت به همه چیز.
تو بگو غربت !
من میگویم، دور ماندن از قلب کسی که دوستش داری.
تو بگو آشوب !
من میگویم، زیستن در جایی میانِ مرگ و زندگی ...
#مونس_آهنگری
بودنت
اعتبار روزهای روشنم است.
به گنجینهی خاطراتم
گرما میبخشد
و تاریخ را فریب میدهد !
اما از نبودنت
نمیتوان به سادگی گذشت.
تاریکی حاکم میشود
و همه چیز را به پایان خودش نزدیک میکند...
#مونس_آهنگری
•کپشن مهمتر است• 🌱
________
نمیدانم کجای کار میلنگد
که انگار هر چقدر فریاد بزنیم، سبک نمیشویم !
حجم عظیمی از غم جمع شده در سینهمان و سنگینی میکند.
انگار احساسات یک طایفه را کشتهایم و آنها را از اشک ریختن منع کردهایم.
انگار بیگناهی را از آزادی محروم کردهایم و اکنون پشیمانی معنایی ندارد !
نمیدانم دست چه کسی را نگرفتهایم،
هنگامی که داشت در درهی ناامیدی سقوط میکرد.
از صدای کدام گنجشک روی دیوار که ذوقِ سرودن داشت، لذت نبردهایم.
قلب کدام یک از موجودات را اهلی نکردهایم یا روح کدام گیاهِ لطیف، با بودنِ ما پژمرده شده است !
نمیدانم اما انگار هزاران بار نفرین شدهایم ...
انگار در چشمِ کسانی که دوستمان دارند، منفوریم !
انگار جهان پر است از همه چیز و ما تهی از همهی آنها ...
ظاهرمان میخندد، اما رگههای سردرگمی در چشمانمان میدرخشد !
اشکها درونمان تهنشین میشوند،
سنگینتر میشویم
و در گودالی عمیقتر فرو میرویم ...
تقلا میکنیم به قهقرا نرویم !
دست و پا میزنیم که
حالمان را خوب نگه داریم !
اما هرگز نمیدانیم که انتهای این مسیر به کجا ختم میشود ...
هرگز نمیفهمیم برای رسیدن به چه چیزی، از تمامِ خودمان در حالِ گذشتنیم ...!
#مونس_آهنگری ✍
.
کپی با ذکر نام 🌸
امتداد سبزِ نگاهم ،
عشق را جوانه میزند !
چنگ میاندازد
به انبوهِ خیالاتی که
یادآور نبودنت هستند ...
#مونس_آهنگری ✍🏻
همهی ما روزهایی را در زندگی داریم که باید خودمان را از قعرِ تمام روزمرگیها و مشکلات بیرون بکشیم و به فکر ساختن طنابی از جنس امید و به دنبالش حرکت کردن باشیم که راه نجاتی برایمان بشود. درست همانجاست که عیار مسئولیت پذیریمان مشخص میشود. اگر این مسئله بابِ میل ما نباشد و بخواهیم از زیر بار آن شانه خالی کنیم و سوختن را به ساختن ترجیح دهیم. واقعیتهای اطراف، سیلیِ محکمی درِ گوش ما میخوابانند و آن وقت دیگر بلند شدن سختتر خواهد شد. در این موقعیت هم مثل همیشه انتخاب با ماست. این ادامه دادنها گاه به پیروزی ختم میشود و گاه به دلیل شناخت کمی که نسبت به خود داریم، ما را در اعماق تاریکتری از زندگی فرو میبرد. آنجاست که باید به دنبال طنابی ضخیمتر و علتی دقیقتر برای ادامه دادن باشیم.
علتهایی که متناسب با معیارهای شخصی هر فرد و چالشهایی که با آن دست و پنجه نرم میکند انتخاب میشود.
میخواهم بگویم که اگر من روزی قدرتِ انتخاب داشتم که برای خودم، راه نجاتی دست و پا کنم!
اولین کاری که میکردم این بود که وجودم را از بندِ تمام علایق و تعلقها رها کنم.
دومین کاری که بعد از آن میماند
زیستن بود،
کمی زیستن...
مثل رها شدن از همه چیز
و نوشتن چند سطر از افکارم،
یاد گرفتن چیزی که تا به حال نمیدانستم، و یا گوش سپردن به نجوایِ یک موسیقی که برایم روزنهای نور خواهد شد در تاریکی مطلق.
#مونس_آهنگری ✍🏻
Instagram/moones_ahangari🌱
جهان به دخترها نیاز دارد...
به دخترهایی که رویاهای رنگارنگشان
همواره بوی تازگی میدهد!
رنگ جیغِ لباسهایشان،
چشمِ جهان را به ضیافت میبرد...
همانها که
جریان افکار و موجِ موهایشان
گاه پریشان و گاه آرام است!
دخترهایی که محدودیتها را میبینند
اما از گفتن حرفهای بیپرده هراسی ندارند و
پیشِ واژهی ظلم سر خم نمیکنند...
دخترهایی که هر خنده و گریه را
تجربهای شیرین میدانند
و برای قدمِ محکم بعدی برنامه میچینند!
همانها که
در محبت کردن پیشقدماند
و آرامشِ قلبها را تمدید میکنند...
جهان به دخترها نیاز دارد
اما به دخترهای قوی خیلی بیشتر...!
#مونس_آهنگری
🌱
عشق، بسیار عظیم بود
ما انسانها
توانِ کافی نداشتیم
که تمامش را در قلبمان حفظ کنیم ...
آن را به جهان بخشیدیم !
هر چقدر بیشتر عشق بدهیم،
به معنای این است
که بیشتر صاحبِ آن هستیم ...
#مونس_آهنگری ✍🏻
-کپی با ذکر نام-
دردها تاول زدند اما
قوی ماندن،
میراثِ ماست؛
چه از آسمان سنگ ببارد !
چه از تفنگها گل بشکفد ...
#مونس_آهنگری
اختیاری نیست
در هر صورت، افرادی هستند
که از تزلزلِ گاه و بیگاهت،
استقبال میکنند
و همدمِ ترس لحظههایت،
میشوند !
تنگ کن دایرهی تنهاییات را ...
و فاصلهات را حفظ کن
با کسانی که
آرام آرام میفرسایند روحت را ...
#مونس_آهنگری
گاهی وقتها
دلت میخواهد از جمع آدمها
پا به فرار بگذاری،
از مقابل نگاهِ کدورت آمیزشان، پنهان شوی!
گاهی فقط به کنجی احتیاج داری
که دور از قبیلهی آدمها باشد،
چرا که آنها سخت عجیباند
و رفتار چند ثانیه بعدشان غیرقابل پیشبینیست...
اما درست در لحظهی موعود،
یک نفر لبخندی به تو تقدیم میکند؛
حرف محبت آمیزی از دهان کسی میشنوی،
قلبت با مهر در آغوش کشیده
و ماندن برایت قابل تحملتر میشود!
به خودت میآیی
و میبینی،
یک عمر است که
انکار کردن را ترجیح دادهای
به دست کشیدن از همه چیز...
#مونس_آهنگری ✍