مونس آهنگری

نویسنده

مونس آهنگری

نویسنده

۳۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

اگر توانِ رفتن به گذشته را داشتم
از لابه لای خستگیِ مفرط روزهایم،
کمی خیال آسوده بر می‌داشتم!
و اگر می‌توانستم آینده را ببینم،
از بطنِ اتفاق‌هایی که چشم به راهِ قدم‌هایم
برای افتادن هستند،
چند پیمانه امید بر می‌داشتم!
و با کمک این توشه‌ها
اکنون را همان‌گونه که جریان دارد،
ثانیه به ثانیه زندگی می‌کردم!
به همراهِ یک قلب شادمان
و یک لبخندِ ممتد...

#مونس_آهنگری ✒


اگر هم اکنون
چشم‌هایت را مشتاقانه به روی
هر اتفاقی که در اطرافت رخ می‌دهد،
باز می‌کنی.
اگر گاهی اوقات مثلِ کودکی هستی 
که کورکورانه تقلید می‌کند
و یا گاهی مثلِ پیرزنی حواس‌پرت،
چایت سرد می‌شود و از دهان می‌افتد...
اگر می‌توانی با دردهای کوچک و بزرگت،
دوست باشی
و بذر امید را در قلبت، آبیاری کنی.
اگر قدردانِ لحظات تاریک و روشنِ زیستن‌ات هستی
و می‌دانی که نه سیاهی خواهد ماند
و نه روشنی دوامِ زیادی دارد!
خبری خوش دارم برایت...
تو در همین لحظه که خیره شده‌ای به آسمان،
همین لحظه که داری اشک‌های روی گونه‌ات را
پاک می‌کنی!
همین‌جا که غرقِ خیالات شیرینِ خود هستی،
همین حالا!
بسیار خوشبختی...

#مونس_آهنگری

عشق
می‌ماند همیشه؛
بر شیشه‌‌‌‌‌های شکسته‌ی یک خانه‌ی محقر که زلزله ویرانش کرده.
یا کنده‌ی یک درخت کهن سال
که از جنگل دورافتاده
و یا در عمقِ چشم‌های منتظر یک زندانی!
ویلچرهای یک مردِ سالخورده
که دیگر حرکتی ندارد نیز
نشان از عشقی دیرینه دارد...
حتی در بطنِ روزگاری سرد و تاریک
بارقه‌هایی از جنس خودش را،
صمیمانه می‌گُنجاند!
همیشه در صحنه است
وُ سازنده پس از هر ویرانی!
بارانی‌ست که می‌بارد
بر پیکر همه‌‌،
نباید پا به فرار گذاشت!
زیباییِ جهانِ آغشته به عشق
هیچ‌گاه دچار تزلزل نخواهد شد...

#مونس_آهنگری

هر چقدر هوا سردتر می‌شود
میلِ به آغوش کشیدن بیشتر می‌شود!
هر چه را که سرما زده است،
باید در آغوش گرفت...
خواه یک انسان باشد
خواه یک قلب
خواه یک خیال...

#مونس_آهنگری

چنان چهارچوب خیالم را در اختیار گرفته‌ای
که به هیچ راهی جز تو، منتهی نمی‌شود!
وُ حالا تمام جهان اگر وارونه شود،
همه‌ی انسان‌ها هم اگر
فغانِ بیزاری سر دهند،
ذره‌ای اهمیت نخواهد داشت!
حتی اگر آوارگان مسیرِ عاشقی بیشتر شوند،
و اگر در دو قدمیِ دیدگانم،
غباری از مه انباشته شود!
نشاطِ این قلب همواره پا برجا می‌ماند،
چرا که ردِ پای تو در آن درخشیده است!
زیرا جایِ تو در قلب من، امنِ امن است...

#مونس_آهنگری

طولانی ترین شبِ سال بهانه است،
دلتنگی‌های تشدید دارِ پاییز هم بهانه بود!
مناسبت‌ها هیچ اعتباری ندارند،
خط خطی‌های کاغذ تقویم بی معنی‌اند!
به روز و ماه و سال نیست؛
من تنها و تنها
در جست و جوی بهانه‌ای هستم
که مو به موی دوست داشنت را
در صحنه‌ی بی‌کرانِ عشق
ماهرانه اجرا کنم!

#مونس_آهنگری

جمعه،
جزیره‌ایست دور افتاده
که جمعیتی را میان اندوه‌هایش
اسیر کرده است!
و جز سرزنش خود
و فزونیِ تشویش مسافران،
کمکی دیگر
از دست‌های بی‌گناهش؛ بر نمی‌آید... angel

#مونس_آهنگری 

عشق،
تمام معادلاتِ پیچیده را
ساده می‌کند
و در دستانت جای می‌دهد!
تا با آن، به راحتی
گره‌های زندگی را
یک به یک، بگشایی!

-مونس آهنگری 

میانِ هزاران حس مبهم،
به فراسویِ خیالت گوش سپردم!
غنچه‌ی عشق شکفت و
من را غرقِ قصه‌های ناشنیده کرد...
دلیلِ این همه پافشاری‌‌ام
رصدِ ماه کامل زندگی بود،
که با بودنت، امکان پذیر شد!
‌‌
#مونس_آهنگری

باران، چهره‌ی پاییز را دیدنی می‌کند
و عشق، بارش باران را شاعرانه.
قدم‌های موزونِ دو هم‌دل،
عظمتِ عشق را تداعی می‌کند
و سمفونیِ خش خش
برگ‌های زرد، گوش نوازتر می‌شود!
می‌بینی؟
پاییز چندان هم دلگیر نیست!
می‌توان نسخه‌ای کوتاه پیچید
و دلشوره‌های گاه و بی‌گاه آن را،
درمان کرد...

#مونس_آهنگری