- ۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۲:۱۸
- ۰ نظر
امتداد سبزِ نگاهم ،
عشق را جوانه میزند !
چنگ میاندازد
به انبوهِ خیالاتی که
یادآور نبودنت هستند ...
#مونس_آهنگری ✍🏻
امتداد سبزِ نگاهم ،
عشق را جوانه میزند !
چنگ میاندازد
به انبوهِ خیالاتی که
یادآور نبودنت هستند ...
#مونس_آهنگری ✍🏻
دردها تاول زدند اما
قوی ماندن،
میراثِ ماست؛
چه از آسمان سنگ ببارد !
چه از تفنگها گل بشکفد ...
#مونس_آهنگری
"دوستت دارم"
و این تنها چیزیست،
که در این روزهای آشفتهی جهان
کاملا از آن مطمئنم!
#مونس_آهنگری
قصد کوچ
از شهر قلبت را داشتم!
اما بلیطم گم شد؛
چرخِ چمدانم متوقف شد،
رعشهای به جانم افتاد!
و از قطار جا ماندم...
این صندلیها و این سفر،
تنها منتظر بود
که ما را کنار هم بنشاند
و به مقصدِ عشق برساند...!
#مونس_آهنگری
مرا
تبسمِ لبهایت نه!
تبسمِ نگاهت،
دیوانه میکند!
چقدر متعالیست،
که در این دوست داشتن،
تنها نیستم...
#مونس_آهنگری ✍
صدای پایِ باران که به گوش میرسد؛
به تو میاندیشم
مینویسم
میاندیشم
مینویسم؛
و میاندیشم...
هر چقدر از زمان میگذرد،
نه جوهر افکارم تمام میشود
نه جوهرِ قلمم
و نه جوهرِ بیرحمیِ باران...
#مونس_آهنگری
مچاله میشود
قلبی که به شوقِ پرواز،
در دستانت بال گشوده است!
دلشکستگی،
شناسنامهی عاشقان
است و بس!
#مونس_آهنگری
خواستم از آدمیان بیگانه شوم،
سکوت پیشه کردم
به نجوایِ قلبم گوش سپردم
و اکسیر عشق را در سرم کاشتم!
مردم خرده گرفتند که
چرا هر تارِ مویَت گل شقایق داده است؟
چرا چشمهایت چون ستاره میدرخشند؟
چرا لبهایت،
گویی از طلوعِ آفتاب سرچشمه میگیرند؟
لبخند زدم
و همچنان به سکوتم ادامه دادم...
#مونس_آهنگری
لحظهای به جهانِ بدونِ تو فکر کردم،
روحِ زندگیام به اغما رفت؛
عقربههای ساعت از کار افتادند؛
دوستت دارمها روی لبم جان باختند.
و هر شبی که بی تو گذشت،
صدها سال؛ از عمرم کاسته شد!
فکرِ کوتاهی بود؛
اما همه چیز را از من گرفت...!
#مونس_آهنگری