- ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۹:۱۰
- ۰ نظر
جمعه،
جزیرهایست دور افتاده
که جمعیتی را میان اندوههایش
اسیر کرده است!
و جز سرزنش خود
و فزونیِ تشویش مسافران،
کمکی دیگر
از دستهای بیگناهش؛ بر نمیآید...
#مونس_آهنگری
جمعه،
جزیرهایست دور افتاده
که جمعیتی را میان اندوههایش
اسیر کرده است!
و جز سرزنش خود
و فزونیِ تشویش مسافران،
کمکی دیگر
از دستهای بیگناهش؛ بر نمیآید...
#مونس_آهنگری
عشق،
تمام معادلاتِ پیچیده را
ساده میکند
و در دستانت جای میدهد!
تا با آن، به راحتی
گرههای زندگی را
یک به یک، بگشایی!
-مونس آهنگری
میانِ هزاران حس مبهم،
به فراسویِ خیالت گوش سپردم!
غنچهی عشق شکفت و
من را غرقِ قصههای ناشنیده کرد...
دلیلِ این همه پافشاریام
رصدِ ماه کامل زندگی بود،
که با بودنت، امکان پذیر شد!
#مونس_آهنگری
قصد کوچ
از شهر قلبت را داشتم!
اما بلیطم گم شد؛
چرخِ چمدانم متوقف شد،
رعشهای به جانم افتاد!
و از قطار جا ماندم...
این صندلیها و این سفر،
تنها منتظر بود
که ما را کنار هم بنشاند
و به مقصدِ عشق برساند...!
#مونس_آهنگری
غیرقابل انکار است، اهمیتِ قدرت.
او برای همیشه در صندوقچهی قدیمیِ خاطرات ما، جا خوش کرده.
همین نزدیکیست، مثل آبِ روان در حرکت. در پس آشوب و آرامشِ آغشته به ثانیهها!
گاهی به هنگام یک لبخند برابر مشکلات، قیافهای پیروزمندانه به خود میگیرد و گاهی در قلبی که میبخشد و بار اضافی گذشته را حمل نمیکند، خودنمایی میکند.
قدرت در دستهاییست که کاری برای بهتر شدن جهان انجام میدهند و شبههای باقی نمیگذارند!
در جایی، لحظهای؛ از گذرگاهِ سختیها عبور میکنیم و گریبانِ زندگی ما را میگیرد و به آن حیاتی دوباره میبخشد. تنها به یک قلبِ آگاه نیاز است که آن را به وضوح درک و پیدا کند...
#مونس_آهنگری ✍
از کتاب #هیچکس_درک_نخواهد_شد 📚
مرا
تبسمِ لبهایت نه!
تبسمِ نگاهت،
دیوانه میکند!
چقدر متعالیست،
که در این دوست داشتن،
تنها نیستم...
#مونس_آهنگری ✍
باران، چهرهی پاییز را دیدنی میکند
و عشق، بارش باران را شاعرانه.
قدمهای موزونِ دو همدل،
عظمتِ عشق را تداعی میکند
و سمفونیِ خش خش
برگهای زرد، گوش نوازتر میشود!
میبینی؟
پاییز چندان هم دلگیر نیست!
میتوان نسخهای کوتاه پیچید
و دلشورههای گاه و بیگاه آن را،
درمان کرد...
#مونس_آهنگری
پردهی اشکهایم،
قیامتی شگرف به پا کرده است!
هم فاصله میاندازد میان من و شادیام،
و هم به رخ میکشد فاصلهی میان من و تو را!
بازگرد و نگذار
چنین بارِ سنگینی را،
چشمهای بی تابم، بیرحمانه به دوش بکشند...
#مونس_آهنگری 📝
صدای پایِ باران که به گوش میرسد؛
به تو میاندیشم
مینویسم
میاندیشم
مینویسم؛
و میاندیشم...
هر چقدر از زمان میگذرد،
نه جوهر افکارم تمام میشود
نه جوهرِ قلمم
و نه جوهرِ بیرحمیِ باران...
#مونس_آهنگری
غم ناپایدار و گذراست!
تو، تنها وظیفهات را بشناس و به آن پایبند باش.
یک روز را در هفته، تماماً به خودت اختصاص بده
و به خلوتی مملو از آرامش دعوتش کن!
تلفن همراهت را در کمد بینداز
و کلیدش را در نقطهای کور بیاویز.
ساعتها با یک موسیقیِ ناموزون برقص
و امید را به زندگیات فرا بخوان!
برای به کمال رسیدنِ شادیات،
لبخند را بر چهرهی اطرافیانت نقاشی کن.
رنگ بپاش به لحظههای ماتمزدهات،
نگذار هیچکس بارگاهِ قلبت را خاموش کند.
به خاطر بسپار
که ما فقط "یک بار" زندگی خواهیم کرد.
طبق یک قانون نانوشته،
مواظب حالِ خوب کاشته شده در قلبت باش؛
تا جهانت زیباتر از قبل به گردش درآید...!
#مونس_آهنگری